و عشق هدیه ایست جاودانی
و من چه عاجزانه افق های طلائی نگاهت را با هزار تمنا جستجو می کنم
و قصه تنهائی را با آسمان آبی نگاهت در میان می گذارم
نسیم اشکی که در نگاهت موج می زند،بارانی از عشق بود برای باغ رویاهایم ودلم چه بی قرار برای نگاه عاشقت می تپد.در دل شبهای تاریک وجودم به جستجوی روشنایی شمع وجودت میگردم.و خوب می دانم بی تو گلبرگهای نازک وجودم را باد سرد خزان در هم فرو می ریزد و جوانه های نا شکفته ی امیدم به دور از تو می خشکند.اما با این اوصاف می دانم قلبم کوچکتر از آنی است که ظرفیت خوبی های تورا داشته باشد...
اما در سکوت پر از فریاد خود می گریم و می گویم: با همین قلب کوچک و به وسعت تمام تمام خوبی ها و سادگی هایت
دوستت دارم....