-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 04:14
جایی که پای قمار عاطفی وسط می آید، بازی صفر یا یک شروع می شود، سفید یا سیاه. خاکستری وجود ندارد. یا بَرنده ای یا بازنده. وقتی هم ببازی، جمع و جور کردن خرده های روح، زمان و انرژی می بَرد. جدا کردن زندگی گذشته از حال و آینده شدنی نیست. مثل نیمرویی که به هم زده ای، زرده و سفیده با هم قاطی می شوند. گاه خاطرات دیروز جوری...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 آبان 1394 05:56
با تمام دنیا قهرم .......!! اما اگر تو صدایم کنی.......؛ ""برمیگردم "" وبا همان حماقت و سادگی ام می گویم........"" جانم "" من اینم ....... راحت دل می بندم ...... دیر فراموش می کنم ...... زود می شکنم...... به اشتباه وابسته میشوم.....!! "ساده ام " می سوزم به پای سادگی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 شهریور 1394 15:31
ﻧﮕﻮ ﻣﺮﺍ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ، ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺳﺎﺧﺘﻢ ﻧﮕﻮ ﻣﺮﺍ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ، ﺗﻮ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺗﺎ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻥ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ ﺳﭙﯿﺪ ﺷﺪ ﻧﮕﻮ ﻣﺮﺍ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ، ﺗﻮ ﮐﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻧﯽ ،ﺗﻮ ﮐﻪ ﻧﮕﻔﺘﯽ ﺗﺎ ﺁﺧﺮﺵ ﻧﻤﯿﻤﺎﻧﯽ ، ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﺧﻮﺵ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ .… ﻧﮕﻮ ﻣﺮﺍ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ، ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ ، ﻣﻦ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 شهریور 1394 15:30
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﺎﯾﯽ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﺳﺎﯾﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺭﺩﭘﺎﯼ ﺁﺷﻨﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺩﻟﻢ ﺩﻭﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺁﻏﺎﺯ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮﺑﺮﺳﯿﻢ ﻭ ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺁﻩ ﺣﺴﺮﺕ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﻪ ﺑﻨﮕﺮﯾﻢ ، ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺭﺥ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺟﺰﻭ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﻣﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻮﯾﻢ ﻭ ﺣﺴﺮﺕ ﺍﻣﯿﺪﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﺷﺐ ﻧﺸﯿﻨﻢ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 شهریور 1394 16:24
ﺑﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﻠﺐ ﺑﯽ ﻃﺎﻗﺖ ﻭ ﻧﺮﻭ . ﺑﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﻠﺒﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺗﻬﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﺟﺴﺘﺠﻮﯼ ﻋﺸﻘﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻩ . ﻧﺮﻭ ، ﻭ ﺍﯾﻦ ﻗﻠﺐ ﻣﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻧﺸﮑﻦ . ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﮕﺬﺍﺭ ﻭ ﻗﻠﺐ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺑﯽ ﻣﺤﺒﺖ ﻧﮑﻦ . ﺍﮔﺮ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻧﯿﺴﺘﯽ ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺍﺷﮏ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﻡ ، ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﻢ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 مرداد 1394 17:06
اکنون دیگر "در دسترس" بودنت مهم نیست چون دیگر نه "مشترک" هستی و نه "مورد نظر" ...! هوا سرد است اما نگران نباش سرما نمیخورم ، کلاهی که سرم گذاشتی تا گردنم را پوشانده...! هرکس ک سراغت را میگیرد ، نمیگویم وجود نداری ، میگویم وجودش را نداشتی...! فکر نکن تو فوق العاده بوده ای ، قطع به یقین من...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 مرداد 1394 19:19
این روزا یه جوریم... یه روز شادم یه روز ناراحت... همش منتظر یه اتفاقم... نمیدونم چیه... اما انگار قراره یه چیزی بشه... بد یا خوب نمیدونم... اما استرس دارم!!! نگرانم!!! امیدوارم!!! خوشحالم!!! نمیدونم منتظر چی هستم. منتظر چی باید باشم. آینده برام مبهمه. فقط دارم این روزارو میگذرونم... به این امید که معجزه ای بشه. تغییر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مرداد 1394 17:17
برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم! نگو میروی تا من خوشبخت باشم ، نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم… نگو که لایقم نیستی و میروی ، نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی…. این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 مرداد 1394 11:41
مینوشتم ، نمیخواند ، اگر نمی رفتم ، نمی ماند ، رفتم و او رفته بود ، همه چیز را شکسته بود، روی دیوار اتاق نوشته بود که خسته بود نه شوقی برای ماندن ، نه حسی برای رفتن ، نه اشکی برای ریختن ، نه قلبی برای تپیدن نه فکر اینکه تنها میشوم ، نه یاد آنکه فراموش میشوم بی آنکه روشن باشم ، خاموش شدم ، غنچه هم نبودم ، پرپر شدم بی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 مرداد 1394 11:20
با عشق آشنا شدم و با بی وفایی رفیق.تنهایی رفت و چشمم رنگ محبت را ندید... خواستم کمی مرا با عشق آشنا کنی ، عشق را برایم معنا کنی… لذت ببرم از لحظه هایش ، آرام بگیرم در آغوشش خواستم رها شوم از تنهایی ، از درد و غصه و نا امیدی… خواستم خزان را زیبا ببینم ، باران را در کنار تو جشن بگیرم…. خواستم احساسم را به رخ دیگران بکشم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 مرداد 1394 13:16
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ، ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺣﺴﺎﺑﺶ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺖ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ، ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﺑﺎﻫﻮﺵ ﺑﺎﺷﯽ ، ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺣﻮﺍﺱ ﻟﻌﻨﺘﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﻨﯽ ، ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺁﻣﺪﻥ ﻭ ﺭﻓﺘﻦ ﻫﺎ ﺑﻬﺎ ﺑﺪﻫﯽ ، ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﯿﺮﺳﺪ ﮐﻪ ﺣﺴﺎﺑﺶ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺖ ﺩﺭ ﻣﯿﺮﻭﺩ ، ﺍﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯿﻤﺎﻧﻨﺪ ، ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﯿﻤﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﻣﯿﻤﺎﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 اسفند 1393 00:45
ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ، ﻭﻗﺘﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻧﺎﺑﻮﺩﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﯼ ، ﻧﺼﻒ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺭﻓﺘﯽ ﺫﺭﻩ ﺫﺭﻩ ﺗﻪ ﻧﺸﯿﻦ ﻣﯿﺸﻮﯼ ، ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺩﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﻓﺮﻭ ﻣﯿﺮﻭﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ ﺍﻧﺪﮎ ﺍﻧﺪﮎ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻣﯿﺸﻮﯼ ، ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﺑﻮﺩﯼ ﺭﺍﺿﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻣﺎ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﯼ ﺍﺻﻠﯽ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﺑﻮﺩﯼ ﮐﺴﯽ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﻏﺮﻕ ﺷﻮﯼ ، ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 اسفند 1393 00:45
ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺁﺩﻣﯽ ، ﺩﺭ ﯾﮏ ﺳﮑﺎﻧﺲ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺵ ﮔﯿﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﺎ ﮐﺠﺎ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ، ﺗﺎ ﻫﺮ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﺩ ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ ﺑﺮﻫﻢ ﺯﺩﻥ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﺩ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﮑﺎﻧﺲ ، ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺎﻝ ، ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ، ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺎﻋﺖ ، ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻭ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 اسفند 1393 13:05
ﻣﺜﻼ ﻣﺨﺎﺑﺮﺍﺕ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺖ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﻣﯿﺪﺍﺩ ، ﻣﺸﺘﺮﮎ ﻣﺤﺘﺮﻡ ﻭ ﻋﺰﯾﺰ ﻣﺎ ، ﺷﻤﺎ ﻗﺒﻼ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺭﻭﺯ ﻓﻮﻻﻥ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺭﻭ ﺩﻭﯾﺴﺖ ﺑﺎﺭ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯽ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﺵ ﺭﻭ ﻧﺰﻥ ، ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺘﺎﺑﺶ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻤﻮﻥ ﺩﺭ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺣﺘﯽ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﻫﺎﺗﻮﻥ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺳﯿﻮﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﺣﺘﯽ ﯾﻪ ﺷﺐ ، ( ﺯﻣﺴﺘﻮﻥ ﺑﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ) ، ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 بهمن 1393 18:46
ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺮﺱ ﻫﯿﭽﮕﻮﻧﻪ ﻗﻀﺎﻭﺗﯽ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﻣﯿﮕﻨﺪﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﺐ ﻫﺎ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻪ ﺑﯽ ﺭﺣﻤﺎﻧﻪ ﺗﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻣﻤﮑﻦ ﺑﻪ ﺳﺮﺕ ﻫﺠﻮﻡ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺭﺳﺎﻟﺘﺸﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﺳﻂ ﻗﻬﻘﻬﻪ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﯾﺎﺩﺷﺎﻥ ﺑﯿﻮﻓﺘﯽ ﻻﻝ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 بهمن 1393 18:36
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻣﯿﺒﯿﻨﻤﺶ ، ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺣﺠﻢ ﻭﺳﯿﻌﯽ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺳﻮﮔﻮﺍﺭﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﮑﻨﻔﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺿﻮﺡ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﺭﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺩﺭﻭﻥ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﺎﺩﺭﺗﺮﯾﻦ ﻧﻮﻉ ﻫﺎﯼ ﻏﻢ ﺗﻠﺌﻠﻮ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻋﺠﯿﺐ ﺁﻣﯿﺨﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ، ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻭﺍﺩﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺑﺎ ﻣﮑﺚ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯽ .. ﮐﻤﺘﺮ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 بهمن 1393 18:35
آدمهایی هستند که خوبند، خوب بودن به خوردشان رفته، آمده اند که مهر بیاورند، نه جنسیتشان مهم است، نه عقایدشان ،نه سنشان ،نه تحصیلاتشان. مهم این است که با دلشان راحتند، صاف و روراست می آیند توی زندگیت، یک توقف می کنند به پهنای یک عمرت، و می روند ... و سالها هم که نبینی شان باز یکجوری انگار با تو مانده اند...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 بهمن 1393 13:56
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻌﺪ ... ﻗـﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﺗﻔﺎﻗـﯽ بیاﻓﺘﺪ ! ﻧﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻏﻠﺖ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﻭ ... ﻧﻪ ﺳﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﻧﮕﻪ ﻣﯿﺪﺍﺭﻡ ! ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻌﺪ ... ﻣﻦ ﺩﺭ ﮔـﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺭ ﯾﮏﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ، ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺟﯿﺐ، ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﮑﻨﻢ ... ﻭ ﻣﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺁﻫﻨﮓ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ میکنم! ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻌﺪ ... ﻣﻦ ﻫﻤﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ! ﻋﺼﺒﯽ ، ﻏﯿﺮﻗﺎﺑﻞ ﺗﺤﻤﻞ ﻭ ﯾﺦ ! ﯾﺦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﺮ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 دی 1393 00:53
خرابیمو و خراباتی همه شب زنده دار امشب همه عاشق همه مجنون به مستی بیقرار امشب بیا ای سوته دل ساقی به مستی بی ملالم کن خدایا امشب این می را حلالم کن حلالم کن به یادش باده مینوشم که با درد عشق هم آغوشم به یک جرعه به صد جرعه نشد دردش فراموشم بگو ای مهربون ساقی به اون نامهربون یارم به حق حرمت مستی بیاد امشب به دیدارم بیا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 آذر 1393 23:14
باور نمی کنی که این روزها چقدر دلم گرفته ،باور نمی کنی که خنده هایم چه بغض هایی را در خود پنهان داردآری ...من ...با دقایقم ...با زندگیم لجبازی می کنم !نازنینم !غروب بار سنگین دلتنگی مرا هر شب به دوش می کشد، سنگینی پلکهایم و نگاهی که دیدن را از یاد برده ،کورکورانه زیستن را خوب آموختم ! توان نوشتن ندارم،واژه هایم گرد و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 آذر 1393 23:34
یه فانوس یه شب گرد یه دل یه کوچه ی ِ سرد دارم پی ــِت میگردم تو خوب باش و برگرد یه فانوس یه شب گرد یه دل یه کوچه ی ِ سرد دارم پی ــِت میگردم تو خوب باش و برگرد آخه تو دنیای ِ منی آخه تو رویای ِ منی صدای ِ تبدار ِ منی کار ِ منی یار ِ منی تو آخه تو دنیای ِ منی آخه تو رویای ِ منی صدای ِ تبدار ِ منی کار ِ منی یار ِ منی تو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 آذر 1393 00:43
نذر کرده ام که یک روزی که خوشحال تر بودم بیایم و بنویسم که زندگی را باید با لذت خورد که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد . یک روزی که خوشحال تر بودم می آیم و می نویسم که "این نیز بگذرد " مثل همیشه که همه چیز گذشته است وآب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است. یک...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 آذر 1393 00:42
نذر کرده ام که یک روزی که خوشحال تر بودم بیایم و بنویسم که زندگی را باید با لذت خورد که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد . یک روزی که خوشحال تر بودم می آیم و می نویسم که "این نیز بگذرد " مثل همیشه که همه چیز گذشته است وآب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است. یک...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 آذر 1393 22:00
لحظه هایی هست که وقتی سخت دلگیری دردت را در سینه ات فرو می ریزی تا آشکار نگردد لحظه هایی هست که وقتی اشک در چشمانت حلقه زده، بغض می کنی اما پشت لبخندی ساده پنهان خواهی کرد،لحظه هایی هست که وقتی دلت خیلی گرفته و می خواهی درد دلت را فریاد بزنی از سنگینی بغضت نمی توانی لحظه هایی هست که سخت، خسته می شوی از دست کسانی که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 آذر 1393 23:26
خوبِ من، هنر در فاصله هاست ...زیاد نزدیک به هم می سوزیم و زیاد دور از هم یخ می زنیم.تو ، نباید آن کسی باشی که من می خواهم، و من نباید آن کسی باشم که تو می خواهی.کسی که تو از من می خواهی بسازی یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت.من باید بهترین خودم باشم برای تو و تو باید بهترین خودت باشی و بشوی برای من ... .خوب من، هنر عشق...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 آذر 1393 23:20
تنهایی آدمها گاهی با هیچ چیز پر نمی شود.گاهی نمی شود اشک نشد، ابر نشد، نبارید ،فقط بخاطر اینکه "کسی" دلگیر نشود از بغضت.اما همان "کسی" ها آوار میکنند همه ی غصه هایشان را روی سرت و گاهی اصلا به این فکر نمی کنند که تو هم غصه داری، غمگین می شوی گاهی دلتنگ می شوی گاهی ...که دلت گاهی یک آغوش گرم می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 آذر 1393 00:56
ایـن روزا مـیـگـذره بـا تـمـوم خـوبـی هـا و بـدی هـاش..مـیـگـذره بـا هـمـه قـشـنـگـیـو زشـتـی هـاش...شـبـاشـم مـیـگـذره...بـاهـمـه ی تـنـهـایـیـاش...بـا هـمـه ی دلـتـنـگـیـاش...یـه روزی صـدای قـهـقـه خـنـدمـون تـا اسـمـون مـیـرسـیـد... یـه روزم صـدای گـریـمـونـو بـا ریـتـم دوش اب حـمـوم تـنـظـیم میـکـردیـم تـا کـسـی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 آذر 1393 15:20
کاش نمی دانستم! قد کشیده ام!...انقدر که فرق سرم می خورد به سقف باید و نبایدهای این روزگار....بزرگ شده ام! ... انقدر که درک این روزهای تکراری، مثل سرکشیدن چائی سرد،دیگر دلچسب نیست،می فهمم! ........ انقدر که گاه .....از سایه ام نیز خطر می کنم....... کاش نمی دانستم این همه را...........کاش نمی دانستم!....تا قلم فهم ، این...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 آذر 1393 23:13
تنهایی آدمها گاهی با هیچ چیز پر نمی شود.گاهی نمی شود اشک نشد، ابر نشد، نبارید ،فقط بخاطر اینکه "کسی" دلگیر نشود از بغضت.اما همان "کسی" ها آوار میکنند همه ی غصه هایشان را روی سرت و گاهی اصلا به این فکر نمی کنند که تو هم غصه داری، غمگین می شوی گاهی دلتنگ می شوی گاهی ...که دلت گاهی یک آغوش گرم می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 آذر 1393 19:08
تو را نمی بخشم.. تو را نمی بخشم نه بخاطر اشکهایی که برایت می ریزم. نمی بخشم نه بخاطر روزها و شبهایی که از تنهایی لرزیدم و فرو افتادم. نمی بخشم ات نه بخاطر دلی که روزهاست از دلتنگی جان می دهد. نمی بخشم ات نه بخاطر اینکه رهایم کردی و رفتی. نمی بخشم ات بخاطر همه ی آنچه را که با بی صاحب کردن دلم باعث شدی مثل سرب داغ فرو...