وقتی از چار دیواری خونه بیرون نمیزنم....
وقتی فضای خونه رو پر از اهنگ های غمگین می کنم....
وقتی سکوت می کنم
وقتی دلم میخواد زودترساعت خاموشی برسه
تا من خودمو جا بدم توبستر خواب
وقتی شب رو بیشتر از افتاب دوست دارم
وقتی منتظر باران و خیسی ارام بخش خیابونام
وقتی دلم میخواد فقط حافظ وفروغ غزل های تلخ عاشقونه بخونم
یعنی اینکه خسته ام.........
خسته تر از اینکه تاب بیاورم حرف کوچک ساده ای را....
تقصیر تو نیست
تقصیر هیچ کس نیست جان دلم!
تقصر دل من است که حجمش کوچک است....
به ارزویی که هر روز بزرگ و بزرگتر میشود.....
ای کاش با عشق نمی امدی...
تا با دلزدگی بروی...
ای کاش دوستانه می امدی
تا سلامی بگوئی حال و احوالی کنی
درد دلی بکنی
چای بنوشی
وبروی..........
حال که این چنین سرد میروی
یادت باشد چیزی جا نگذاری
مبادا بر گردی و
اشک هایم را ببینی.....!
وشاید بخواهم فریادبکشم ان چه را که امروز
دیوانه می کند مرا.....
صدای شرشر باران
با شیشه های خیس خورده از قطراتش.........
با شبی که پرشده از اشک هایم
و خفه کردن هق هق هایم با بالشتم
با مرور کردن خاطرات تلخ و شیرینم از تو
با شنیدن اهنگ های مورد علاقه ات
گیر کرده ام در میان شبی که با انتظار سر میشود
سرانجام در اغوش تنهایی...
شب نیز صبح می شود
کم کم همه چیز تمام میشود
هق هق ها کم میشود
اهنگ قطع میشود
شب صبح میشود
من اما
تمام میشوم..!!!
تمام........................................!