چشمانم با چشمانت بازی ها داشت من بی خبر از آن به نگاهت دل بستم.من تورا در ابرها،درباد در باران و در لایه لایه های برگ های زرد خاطرات یافتم سرزمین خاطرات من و تو جائی است که آفاق در آن رنگ دیگری دارد و حالا دلتنگی هایم را با رنگ سیاه و آرزو
هایم را با رنگ آبی می نویسم چون امروز آسمان در قلب من است.آسمان خاطره ای ک پروانه های سبز و جوان اندیشه ام در آن بال به پرواز گشوده اند هم اکنون وسعت فاصله ها یمان را تنها خداوند ب نظاره نشسته است همانی ک بخاطر قدرتش و گاهی بدلیل همراهی بی دریغش فاصله ای در حریم عبودیتش میان او و ما نیست
ای ساحل سبز افق!من در جائی از رویاهایم که فردای از جوانی ام نقاشی شده به امید تقدس نگاهت اشک می ریزم
رفیق دلم،عزیز چشمانم
کمکم کن تا لایق دلت باشم کاش
آسمان برای نازنینی که هیچکس جایش را نخواهد گرفت همیشه نیلی باشه....