در این کلبه دوستی دیگر جای ماندن نیست,باید رفت....
غم و تنهائی دیوار کهنه اتاقم را شکسته است از از پنجره هایش جز آهی سرد چیزی به گوش نمی رسد اجاق شکسته ام توان گرم کردن اتاقم را ندارد غبار رفتن تو چه سخت بر این کلبه نشسته است و می دانی که دستانم بدون حضور تو توان زدودنش را ندارد گرد و خاک لبخند های فراموش شده بر دیوار اتاقم سنگینی می کند و توان ایستادن را از آن مگیرد پایه های این کلبه رو به ویرانی است کلبه ای که با دستان من و تو ساخته شده بود آه.....چه غم انگیز است ولی من در آن خواهم ماند من این کلبه را با دیوار های ترک خورده،با سوز و تنهایش و غربتی که دارد،با اجاق شکسته اش،خاکستر دوستی اش و با غم نبودن تو دوست دارم
چون امیدم در این است که تو روزی با دستی پر از لاله های سرخ و شقایق های خونین عشق باز خواهی گشت.بدان این کلبه در حال خراب شدن است ولی این قلب شکسته ام به یاد تو خواهد ماند و با اشک شوق به انتظار آمدنت می ایستم