دفتر دلتنگی من

بخوان...ولی بدان حرفهایم به همین راحتی که میخوانی نوشته نشده اند

دفتر دلتنگی من

بخوان...ولی بدان حرفهایم به همین راحتی که میخوانی نوشته نشده اند

روز آرام آرام سینه شب رادریده چون بلوری از خیال به سمت یغما میرود  

اما شب خسته و تنها همچنان بهر تماشای تمنامیرود    
آن طرف در دور دست یک نگاه به عمق معنا میرود………. 

دل من بر موج سوار سمت خدا با این نفسها میرود….

لحظه ای دیگر هوا از روشنی پر  میشود 

لحظه ای دیگر مرا از سینه شلاق میزنند  

در مسیرسرنوشت درشهر غم بر صلیبی از جفا….. 

قلب مرا درخانه آتش میزنند……….. 

گوشه ای از هوس آه وستم… 

درکنارش ظلمت وحرص وطمع….. 

ازته دل ترس را صدایش میزنند……. 

اما ترس خیمه زده بر جای حق… 

رو به زوال اندیشه ای شوم دارد……… 

روبرو پشت نگاه رو بخدا… 

ساعتش نزدیک است…. 

وقت مرگ است
و سکوت کردن من… 

وقت تاریک شدن پنجره ها….. 

کندن یک ورق از خاطر ما…….. 

ساعت رسیدن به انتها … 

لحظه شوک به زمین……. 

وقت بر عکس شدن جاذبه ها….. 

لحظه تلخ وداع… 

شستن آبی رنگ آسمون توی هوا…… 

ریختن اشک
کمی ناله زدن.. 

رو قبری که شده… 

قبر همه عاطفه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.