دفتر دلتنگی من

بخوان...ولی بدان حرفهایم به همین راحتی که میخوانی نوشته نشده اند

دفتر دلتنگی من

بخوان...ولی بدان حرفهایم به همین راحتی که میخوانی نوشته نشده اند

نمی دانم چرا خودم را زندانی کرده ام ؟؟؟

چرا...!!!

کودک دورنم چه گناهی داشت ...؟؟؟

آیا او سزاوار این اسارت بود ...؟؟؟

گناهی نداشت، هنوز پاک است و ساده

چاره ای نیست ، مگر می شود از خود گریخت ؟؟؟

آیا من واقعا  بی گناه بودم ؟؟؟

نمی دانم، شاید بزرگترین گناهم

زندانی و حبس روحم بود ...!!!!

من روحم را به اسارت بردم ، خود من ...!!!

..........

گاهی دلم آنقدر از زندگی سیر می شود

که می خواهم تا سقف آسمان پرواز کنم

روی ابرهایش دراز بکشم

سبک ، آرام ،  آسوده ... !!!

مثل ماهی های حوضمان که چند روزیست

روی آب ، با سایه ای از آسمان 

سبک ، آرام  وآسوده دراز کشیده اند ... !!!
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.