دفتر دلتنگی من

بخوان...ولی بدان حرفهایم به همین راحتی که میخوانی نوشته نشده اند

دفتر دلتنگی من

بخوان...ولی بدان حرفهایم به همین راحتی که میخوانی نوشته نشده اند

با عشق آشنا شدم و با بی وفایی رفیق.تنهایی رفت و چشمم رنگ محبت را ندید...

 خواستم کمی مرا با عشق آشنا کنی ، عشق را برایم معنا کنی…

لذت ببرم از لحظه هایش ، آرام بگیرم در آغوشش

خواستم رها شوم از تنهایی ، از درد و غصه و نا امیدی…

خواستم خزان را زیبا ببینم ، باران را در کنار تو جشن بگیرم….

خواستم احساسم را به رخ دیگران بکشم ، طعم دوستت دارم را بچشم

با عشق آشنا شدم و با بی وفایی رفیق ، تنهایی رفت و چشمم رنگ محبت را ندید…

از احساسم تنها سردی به جا مانده ، دلم در گذشته ها قصه ی بی وفایی را زیاد خوانده…

و من در آتش حقیقتی میسوزم که با خود میگویم ای کاش رویا بود ، با تو بودن خواب و خیال بود…

پشیمان از رفتن به سوی عشق ، به سوی عشقی که هنوز با وجود بی وفایی ات، برایم معنایش نکردی!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.