بخوان...ولی بدان حرفهایم به همین راحتی که میخوانی نوشته نشده اند
درباره من
پـــــروردگـــارا . . .
شــــادی را بــه کـسـانی هــدیــه می کـنــم که آن را از مــن گــرفـتنـد
عشـقــم را بـین کـسانی تـقــسیـم می کـنـم کـه دلــم را شـکـستـند
دعـایــم را نثـار کـسانی می کـنـم کـه نفــرینـم کــردنـد
محـبتــم را بـه کـسانی می دهــم کــه بــر دلــم زخــم نـهـادنـد
می خــواهــم بــر روی پـاهــایـم بـایـستــم تـا آسـمــان شــانه هــایـم را لمـس کـند
می خـواهــم بخــندم چـــون کـه هـنــوز تـــو بـا مـنی
ادامه...
مرا تنها گذاشته ای
سهم من از تو
فقط سوختن است
انگار باید بسوزم و
تمام شوم
مرا در کافه ای جا گذاشته ای
مثل سیگار نیم سوخته
مثلا رفته ای که برگردی
شب از نیمه گذشته
اما از تو خبری نشده است.