بی آنکه تو آمده باشی
برای یک تنهایی دو نفره !
آدمها… آدمها با رشته ای به نازکی آه به هم بسته اند.
اگه می تونه مثل من هرکاری با دلت کنه اگه می تونه مثل من بدجوری عاشقت کنه اگه می تونی مثل من وقتی که آروم نداری یه تکیه گاه امن بشه سر روی شونه اش بزاری میرم تا خوشبخت شی گلم میرم تا خوشبخت شی گلم اگه می تونه از منم نزدیک تر بهت بشه اگه می تونه مثل من بدجوری عاشقت بشه اگه می تونه مثل من دنیارو زیرو رو کنه بین تموم آدما فقط تورو آرزو کنه میرم تا خوشبخت شی گلم میرم تا خوشبخت شی گلم وقتی حواس تو نبود من رفتم از کنار تو شنیدم از غریبه ها اون شده روزگار تو اصلا نفهمیدی که من چجوری رفتم بی صدا به اون که پیشته که نه… سپردمت دست خدا همراه اشک تو چشام لبخندی رو لبم نشست فدا شدم، خوشبخت بشی با اینکه قلب من شکست الهی خوشبخت شی گلم الهی خوشبخت شی گلم
مرا تنها گذاشته ای سهم من از تو فقط سوختن است انگار باید بسوزم و تمام شوم مرا در کافه ای جا گذاشته ای مثل سیگار نیم سوخته مثلا رفته ای که برگردی شب از نیمه گذشته اما از تو خبری نشده است.
سلام
حال من خوب است
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند
با این همه اگر عمری باقی بود
طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه دل کسی در سینه بلرزدش
و نه این دل نا ماندگار بی درمانم…
تا یادم نرفته است بنویسم:
دیشب در حوالی خواب هایم، سال پر بارانی بود…
خواب باران و پاییزی نیامده را دیدم
دعا کردم که بیایی
با من کنار پنجره بمانی، باران ببارد
اما دریغ که رفتن، راز غریب این زندگیست
رفتی پیش از آن که باران ببارد…
می دانم، دل من همیشه پر از هوای تازه باز نیامدن است!
انگار که تعبیر همه رفتن ها، هرگز باز نیامدن است
بی پرده بگویمت:
می خواهم تنها بمانم
در را پشت سرت ببند
بی قرارم، می خواهم بروم، می خواهم بمانم؟!
هذیان می گویم! نمی دانم…
نه عزیزم، نامه ام باید کوتاه باشد
ساده باشد، بی کنایه و ابهام
پس از نو می نویسم:
سلام! حال من خوب است
اما تو باور نکن…